خاطرات روزانه من

ساخت وبلاگ
توی اینستا گرام همیشه میدیدم یه خانمی زیادی قربون صدقه داداشم میره و منم که فضول رفتم دیدم عکساشو با خانوادش و دیدیم یه پسر هم داره و فکر کردم احتمالا همسر دوستاش باشه ولی نمیدونم چرا همش میگشتم تو عکساش با شوهرش ببینم و چیزی نبود و ته دلم همش نگران بود تا اینکه امروز داداشم زنگ زد که میخوام بابت یه موضوعی باهات مشورت کنم من یه کیسی مد نظرمه برای ازدواج که قبلا ازدواج کرده و یه پسر هم داره بنددلم پاره شد و میدونستم کیو میگه و ساکت گوش دادم میدونستم دختره حتی خوشگلی هم نداره ولی دل مگه این چیزارو حالیشه دل محبت میبینه شیفته میشه ولی بازم هیچی نگفتم که من دیدمش و با دلایل منطقی بهش گفتم نه اینکارو نکن و بیخیالش بشو  میدونم زندگی خودته و باید خودت خوش باشی ولی یکمم به مامی فکر کن گفت میدونم خودمم به همه اینها فکر کرده بودم ومیدونستم که مامی تردم میکنه و نمیتونه هضم کنه خواستم با خیال راحت رابطه رو تموم کنم تا بره دنبال زندگیش  منم که عادت به نصیحت طولانی ندارم چند کلمه خواهرانه باهاش حرف زدم و درد و دل کردیم و یه مثال از خودمم زدم تا ته دلش قرص قرص بشه که مامی اصلا نمیزارهههه که هیچ و نمیاد که بخواد برات بره خواستگاری پس الان بیخیالش بشی بهتره اونم خیلی منطقی قبول کرد بمیرم برای دلش میدونم الان تو دلش چی میگذره کاش میشد یه جور دیگه باهاش حرف بزنم کاش اون اه سردو نمیشنید خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 62 تاريخ : سه شنبه 17 بهمن 1396 ساعت: 18:25

با اتفاقات و حرفهای دیروز داداشم خیلی تو فکر بودم تا اینکه یکی از دوستام زنگ زد و باهم کلی حرف زدیم درباره داداشم گفتم و برادر شوهرم که اطمینان داد که قضیه داداشم تموم شدس و من مردها رو نمیشناسم و اگر بخوان کاری کنن کسی جلودارشون نیست و نمیاد مشورت کنن کارشونو میکنن پس اونم خودش تصمیمش همین بوده برای اطمینان و دل خودش زنگ زده و مشورت گرفته خیالم راحت شد و با حرفهای شما دوستان و خصوصیهاتون خیلی خیلی اروم شدم و درباره برادر شوهرم خیلی گوشزد کرد که این بچه 2 تا دلیل خیلی غیر منطقی برای ازدواج داره که کاملا اشتباها و اصلا الان نباید براش زن بگیرید و خیلی دربارش بحث کردیم گرچه من بیشتر بخاطر اینکه خودم نمیتونم مدت طولانی با چرکولک زندگی کنم با برادر شوهرم موافق بودم ولی حرفهای دوستم کاملا منطقی بود و کلی راجع بهش فکر کردم و رفتم خونه برای شوشو گفتم که یهو برگشت گفت من بهتر از همتون داداشمو میشناسم عمرا الان براش زن بگیرم اگرم حرفی نمیزنم دلیل بر موافقت نیست برای اینه شماها زیاد گیر ندید عجیب این حرفش بهم برخورد به خودم قول دادم دیگه راجع به خانوادش حرفی نزنم اصلا بمن چه کاسه داغتر از اش شدم والااز همتون ممنونم که ارومم کردید خداروشکر میکنم شماها رو دارم  خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 83 تاريخ : سه شنبه 17 بهمن 1396 ساعت: 18:25

شوشو کلا ادم جو گیریه وقتی ویرش میگیره یه چیزی بخره حتما باید بخرهو وقتی یه چیزی خراب میشه  از چشمش میفته دیگه و نمیشه اون اولیحالا این تردمیلو یه روز عصر که تصمیم گرفت لاغر بشه ( چند سال پیش) افتادیم تو بازار و این مغازه اون مغازه تا یه تردمیل خوب بخریم و خلاصه خریدیم و اقا هر روز یکساعت روش راه میرفت تا اینکه موتورش گاهی گیر میکرد و ریپ میزد گارانتیشم که تموم شده بود و زنگ زد یارو اومد دید و گفت حالا کار کنه و وقتی سوخت من براتون عوضش میکنم و چند وقت پیش موتور و بندو بساطشو عوض کرد و از وقتی هم اومدیم این خونه شوشو دیگه کلا بیخیال تردمیل در خانه شد و ثبت نام کرد و رفت باشگاه و اقای تردمیل کانه جنازه منو حرص میداد و اونجا مونده بود و استفاده نمیشد منم که اصلا زیاد اهل ورزش اینمدلی نیستم  اینقدرم سنگینه نمیشه تکونشم داد اخه خداروشکر یکی از همکاراش میخواسته تردمیل بخره شوشو اینو براش گفته که من دارم و اینجوریه و این مدلیه و ازین حرفها حالا قرار شده بیاد این جنازه رو از خونمون ببره راحت بشم چقدر جا گرفته لندهور دیروز شوشو تعریف میکرد این همکارشون که میخواد تردمیلو بخره تازگیها یه بخش دیگه منتقل شده ادم خوش پوش و شیک و مرتبیه و جاشو دادن به یه اقای چاق بد تیپ ضایع و همکارا مسخرش میکنن میگن اقا صدف طاهریانو ازمون گرفتن رابعه اسکویی دادن بهمون این چه وضعشه اخه ب خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 62 تاريخ : سه شنبه 17 بهمن 1396 ساعت: 18:25